مرد و زن در سکوت همدیگر را نگاه کردند . زن چهره اش را با دست هایش پوشاند . لوکوموتیو سوت کشید . صدای زنگ ایستگاه شنیده شد . به نظر رسید با سروصدای رها شدن ترمز ها قطار هم خودش را کش داد و پیش از به راه افتادن رخوت و سستی را از تن گرفت . مرد فریاد زد : ماریا گریه نکن همه چیز درست می شه ....
0 نظر