کتاب قصه جزیزه ناشناخته : مردی به در قصر پادشاه رفت و گفت، به من یک کشتی بدهید. قصر پادشاه درهای بیشماری داشت، اما این در مخصوص دریافت عریضه ها بود. پادشاه تمام وقت خود را کنار در مخصوص هدایا می گذراند، ...
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر