دسته بندی ها

پرتگاه

کد شناسه :283621
پرتگاه
موجود نیست

و دوباره شروع به تداعی خاطرات کردند. دخترکانی پاک، چون سوسن سفید را تداعی کردند که با لباس سیاه راهبه ها تک و تنها در پارک های مملو از برگ های پاییزی با دلتتنگی پرسه می زدند، دخترکانی که در عین بدبختی خوشبخت بودند. و نیز مردانی را تداعی کردند که مغرور و پر انرژی، اما دردمند و خواهان عشق و همدردی دلسوزانه ی زنانه بودند. این تصاویر تداعی شده اندوه بار بودند اما در اندوه شان عشق به مراتب پاک تر و زلال تر تجلی می یافت. این عشق، عظیم مانند جهان، درخشان چون خورشید و به طور سحرآمیزی زیبا در برابر دیدگانشان بالید، و زیباتر و تواناتر از آن چیزی نبود. زینچکا پرسید: برای کسی که عاشقشید حاضرید بمیرید؟ نیماوتسکی در حالی که خیره و صمیمانه به او می نگریست قاطعانه پاسخ داد: - بله، حاضرم! شما چی؟ - - بله، من هم. دختر به فکر فرو رفت و ادامه داد: - زیرا این به راستی مایه ی سعادت است، مردن به خاطر کسی که عاشقشی! خیلی دلم می خواست. نگاه شان با هم ملاقات کردند و چشم در چشم شدند، چشم هایی زلال و آرام که پیامی خوب و نیکو به یکدیگر می فرستادند، لب ها می خندیدند.

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر