کتاب گدا و دوشیزه مغرور: داستان‌هایی از ادبیات آلمانی به ترجمه محمود حدادی که نشر مرکز آن را به چاپ رسانده است. این کتاب گزیده بیست‌و‌یک داستان آلمانی از قرن هجدهم تا امروز است. چنین گزیده‌هایی را می‌توان بر اساس موضوعی خاص فراهم کرد. محض نمونه بر اساس موضوع کودک، جنون، یا که بازتاب تاریخ در ادبیات. ولی میان متنی تاریخی و اثری ادبی، خاصه اگر زمانی هم بر آن‌ها گذشته باشد چه تفاوت بنیاد بنیادینی هست؟ بخشی از متن کتاب: یک‌بار پیش آمد که من و همسایه‌ام، آقای معلم، شاهد یک اتفاق کوچک بودیم. در محله ما، در حاشیه جنگل، چند وقتی است که گدای پیری می‌ایستد. آن روز هم این گدا پیدایش شده بود، نحیف‌تر و رقت‌بارتر از همیشه، چنان نحیف که تمیز دادن او از تیرک پوسیده پرچین تکیه‌گاهش، سخت بود. ناگهان دختربچه‌ای پیش دوید و سکه‌ای ناچیز به او داد. این کار به‌خودی‌خود تعجب‌آور نبود. تعجب‌آور شیوه این صدقه دادن بود. دخترک باعجله تعظیم خانمانه‌ای کرد. چنان‌که گویی هیچ‌کس نباید ببیند، انفاق را در دست پیرمرد گذاشت و یک‌بار دیگر خانمانه زانو خمانید و زود دور شد. تعظیم‌هایش هر دو بار دست‌کم لایق شاهان و درست همین احترام آقای معلم را سخت از کوره به در برد.. قدم برداشت که برود و با گدا عتاب کند، یا چه‌بسا از پای پرچین براندش. آخر همان‌طور که می‌دانید ایشان عضو هیئت‌رئیسه انجمن حمایت از بینوایان است و با گدایی در خیابان میانه خوب ندارد.