شُکری که در بحبوحهی جنگ به زادگاهش بازگشته، شاهد انهدام دزفول، این شهر زیبای جنوبی و میراث باستانی آن است. او سرخورده از آرمانهای چریکی، میداند از لولهی تفنگ آزادی بیرون نمیآید، اما گویی گذشته رهایش نمیکند و باز پسرِ یعقوب است که در متن حوادث قرار میگیرد... سیامک ایثاری در رمان دوم خود، پس از اثر تحسینشدهی «موعود» باز هم از جنوب میگوید، جنوب و جنگ که اینجا بستری شدهاند برای روایت آرمانهای بربادرفتهی چریکهایی که برای تغییر دست به اسلحه برده بودند.
0 نظر