کتاب ساعت ویرانی: بعدها یلدا به او گفته بود وقتی اشکان بغلت کرد شبیه زن و شوهرها بودید. خیلی نزدیک و شبیه هم. مثل آدم هایی که یک عمر بل هم زندگی می کنند و شبیه به هم می شوند. آن شب یلدا پیشش مانده بود، و من با غیظ به کمر پدرم پماد مالیده و لگن زیر پایش گذاشته بودم...
0 نظر