روی زانو می نشیند و می گوید: «امشب سی ام اسفنده و من هم می خوام باهات روراست باشم.» از روی زمین سیگارش را برمی دارد، پک می زند و دوباره روی سنگ کوچکی می گذارد. سرش را بالا می آورد و می گوید: «قول می دی هر چی امشب شنیدی، فردا، همین که سال نو شد، یادت بره؟ شتر دیدی، ندیدی! چیزی شنیدی، نشنیدی!»
0 نظر