دسته بندی ها

کوتاه ترین داستان ها

کد شناسه :248910
کوتاه ترین داستان ها
موجود نیست

صدای گاری را شنیدم که از پشت حصارهای باغ رد میشد هر از گاهی با جنبشی که در میان شاخ و برگ ها می افتاد آن ها را می دیدم . تابستان که میشد چرخ ها و میله های چرخ ها چه سر و صدایی میکرد .کارگران از مزرعه باز می گشتند و طوری می خندیدند که احساس شرم میکردی

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر