خط افق
کتاب خط افق رمانی ایرانی است که با معرفی راوی بهوسیلهٔ خودش آغاز میشود. نام او «سامان» است. سامان در سال ۱۳۴۸ در خانوادهای نسبتاً متمول در ایران متولد شده است. او میگوید که به گفتهٔ مادرش نامش را پدرش انتخاب کرده بود که فردی نظامی و درجهدار ارتش بود. سامان در آن زمان نمیدانست که درجهٔ نظامی چیست؛ فقط میدانست که پدرش در ارتش شاهنشاهی رفتوآمدهایی دارد. پدر او بسیار منضبط، جدی، کمحرف و البته کمی هم خشن بود، قدوبالای بلندی داشت و راوی این رمان با همان کودکیاش احساس می کرد که چه پدر خوشتیپی دارد، اما هرگز جرأت حرفزدن و صمیمیشدن با او را نداشت. سامان میگوید که هیچگاه به یاد ندارد که پدرش او را بوسیده و یا در آغوش کشیده باشد. همیشه احساس می کرد که بین او و برادر بزرگترش با سربازان زیردستش در ارتش تفاوتی قائل نبود. با ورودش به خانه، سکوت حکمفرمایی میکرد. برادر بزرگترش «داوود» که در آن زمان ۱۹ سال داشت، به تکاتاق آن طرف حیاط میرفت و خودش را آنجا مشغول میکرد. مادرش نیز فوراً سفرهٔ شام را پهن کرده و خلاصه اینکه سامان و خواهر کوچکترش «ساناز» هم در زیر لحاف کرسی گوشهٔ اتاق پنهان میشدند. این راوی در ادامه از خانهٔ بزرگشان، غذاخوردنشان، ناراحتیهای مادرش، ترسهای خودش و... میگوید. این رمان ۷ فصل دارد. ماجرای این راوی چیست و دیگر چه چیزی برای تعریفکردن دارد؟ رمان خط افق را بخوانید.
0 نظر