 
                    کتاب از پشت شیشه: بالاخره با قطره ای باران که روی پیشانی ام افتاد ذهنم را آزاد کردم و تازه توانستم مردی را ببینم که عجیب ترین و در عین حال جذاب ترین شخصی بود که در زندگی ام دیده بودم. اصلا انگار همان عجیب و متفاوت بودن جذابش کرده بود و می خواستم پی به طرز زندگی اش ببرم ...
0 نظر