کتاب فانوس دریایی : فوث بر عرشه کشتی ایستاده بود و نرده های سرد عرشه را در دست های ظریفش گرفته بود. باد از میان بادگیر جدیدش می گشت و بر تنش می کوبید. موهای کم پشت جلوی سرش را پریشان می کرد و اشک بر چشمانش می نشاند. فصل تابستان بود و او انتظار چنین بادی را نداشت. ...
0 نظر