کتاب نیلوفر مرداب/ نور، اتاق پذیرایی خانه ی مانی را روشن می کند. مانی روی کاناپه ای افتاده و در تب می سوزد. زویا بالای سرش نشسته و در تشت اب دستمالی را چلانده و روی پیشانی اش می گذارد. پدربزرگ مانی با همان هیبت وسط اتاق به کندی قدم می زند و فکر می کند. سارا از آشپزخانه وارد اتاق شده و بالیوانی آب به طرف مانی می رود.
0 نظر