کتاب دکتر بکتاش : دوباره تلفن زنگ زد. مهناز یک دستش را روی چانه و دهان گرفته بود و با نگاهی که معلوم می کرد سواد ادبی اش آن قدرها تعریفی نیست بدون حضور ذهن لازم مشغول مرور شعری بود که پروفسور سروده بود. کاغذ دستش را روی میز گذاشت و به این اتاق آمد...
0 نظر