کتاب کلئوپاترا/ تاریکی، سکوت، سنگ سرد در زیر انگشتان لرزان از ترس، سایههای رقصنده بر دیوار، نور لرزان مشعل در هزارتوی مغاک... غار، مثل مرگ، سرد و مرطوب بود. مدتی گذشت تا چشمش به تارکی خو گرفت. پیش از آنکه ببیندشان صدایشان را شنید: پیچ و تابهای نرم و چالاک، بدنهای سردی که چنبرها را میگشودند و گریزان از نور مشعل به تاریکی میخزیدند.
0 نظر