کتاب صخره برایتون: سه ساعت از ورود هیل به برایتون میگذشت و او از همان اول میدانست که میخواهند او را بکشند. هر که او را با آن انگشتان جوهری، ناخنهای جویده شده و رفتار عصبی میدید، فورا میفهمید میان او و آن صبح آفتابی تابستان، نسیم خنکی که در روز عید ویتسان از دریا میوزیدو ازدحام مردم کمترین تناسبی وجود ندارد
0 نظر