کتاب بگذار احساست کنم: لادن ناخن شستش را گاز گرفت. چشمهایش را تنگ کرد و به دختر عموهایش خیره شد. سارینا که لبه میز تحریر در طرف دیگر اتاق نشسته بود چراغ مطالعه را عقب داد و محکم گفت: (لادن باید همراه من بیای. همه چیز رو تنظیم کردم مامانامون هیچوقت نمیفهمن)
0 نظر