نیشدارو
امشب چند تا غم از جنس های مختلف در من اند که هر کدام به تنهایی می توانند مرا از پا بیندازند و عجیب اینجاست که بر پایم و انگار از برخوردشان به هم برقی بجهد و رعدی صدا کند از سرانگشتان من بارانی می بارانند که خواندنی است. یکی از این غم ها مربوط به دل ضعفه من است. دومی سیگاری است که ندارم. سومی سوت و کوری این انباری است. (شماره ها دلیل بر ارجح بودن غمی بر غم دیگر نیست.) و همین ها کافی نیستند که رستم گونه شانه سهرابی را که من باشم، به خاک آورند؟ با آنکه مدعی ام پدر من یل تر از رستم است و من زجر کشیده تر از سهرابم و قضیه نوشدارو هم برای من خیلی خیلی جدی است اما خوشبختانه سمج تر از آنم که بمیرم و آن را به دست نیاورم و همینجا از خوانندگانی که طرفدار داستان های پرآب چشم اند، عذر می خواهم به جانم من کسی نیستم که بگذارم خشکی و جمود که خاص پیران است، پشت فرزی و چالاکی را که خاص جوانان است به خاک آورد گرسنه هستم، باشم، تشنه که نیستم و تشنگی است که مرگ زودرس می آورد سیگار هم برای بدن ضرر دارد و تنهایی قلمرو عابدان است نه پادشاهان و لذتی را که عابد از تنهایی می برد کدام پادشاه از جمع می برد؟ می ماند بی حوصلگی که نوشتن خود پربارترین کارهاست می خواهم اعتراف کنم. یعنی اگر نکنم چه کنم؟ تنهایم (آه این را قبلاً گفته ام)
0 نظر