به چشمهای هم خیره شده بودیم
کتاب حاضر، حاوی داستان های کوتاه، با عنوان های «فانوس»، «شب به یادماندنی»، «خرده روایت های منطقه البروج» و «درّه های ماه زده» است. داستان «فانوس» درباره دو برادر است که در کودکی پدرشان را در آخرین سفر دریایی اش از دست می دهند. مادرشان از آن زمان، هرگز از خانه ای که ایوانی مشرف به دریا داشت نقل مکان نمی کند. او سال ها منتظر بازگشت شوهرش از همان درگاهی که برای آخرین بار رفته می ماند. به تدریج همسایه ها خانه های خود را ترک می کنند زیرا آب دریا بالا می آید و خانه ها یکی یکی زیر آب می رود. دو برادر تخته ای که مادر روی آن نشسته و انتظار می کشد را به پشت بام منتقل می کنند، آب دریا همراه با خرچنگ و سگ ماهی ها تا دیوار بالا می آید. سرانجام در تاریکی شب، مردی فانوس به دست و ژنده پوش و پیر با کمک دو برادر به پشت بام می آید. مادر غریبه را شوهر خود می خواند و با او سوار بر قایق می شود و آن ها در دریای بیکران شروع به پارو زدن می کنند، در حالی که دو برادر در پشت بام خانه، رفتن آن ها را نظاره می کنند.
0 نظر