مرگ یک روشنفکر
کد شناسه :281453
دو روز بود که در هتل اقامت داشت. طعم تلخ خیانت را برای اولین بار در عمرش چشیده بود. عشقاش گفته بود که در این شهر غریب میرود خانه دوستش. مرد از همان روز اول فهمید که دوستی در کار نیست و میرود خانه عشقاش. روز دوم، یک دقیقه هم ندیدش و شب را هم به تنهایی سر کرد. روز و شبش یک رنگ شد و کاملاً شبیه هم، بدون خواب.
0 نظر