«موهایش که از جلو حلقه حلقه روى پیشانى اش غلتیده بود،تا آرنج دستش نمایان بود و رگ هاى آبى زیر پوست تیره بر امتداد عضلات سخت و کشیده مىدوید دوباره گفت: -سلام عرض کردیم ها بىاختیار به دو طرف خود نگاه کردم هیچکس نبود؛ – علیک سلام شما ظهرها تعطیل نمیکنید؟ – وقتى منتظر باشم نه. – مگر منتظر بودین؟ – بله – منتظر کى؟ – منتظر شما باز قلبم فروریخت»
0 نظر