ماناج پدرم بود . آوازه خوان محفل ها و معرکه ها . وقتی پدرش مرد این باغ با همه کندوهای زنبور عسل به او رسید و شد ماناج زنبوردار . یک روز هنگام غروب از زهر نیش هزاران زنبور عصبانی که به او حمله کردند باد کرد و روی همان تخت که تفنگش را زیر آن پنهان می کرد از دنیا رفت . گل اقدس مادر من است . سال ها روی دار قالی ترانه های عاشقانه خوانده است ...
0 نظر