دسته بندی ها

معمای دریاچه

کد شناسه :250486
معمای دریاچه
موجود نیست

یک بار که روی یخ رفتم، چشمم به چیزی افتاد. آن قدر تاریک بود که نمی توانستم خوب ببینم، اما هربار که قدمی برمی داشتم، تکه های ریز طلایی از زیر یخ به بالا پخش می شدند و قدم هایم را دنبال می کردند. حرف هایش در ذهنم تکرار می شد... حال می دیدم موجودی آنجاست؛ همانی که قبلا می خواست نشانم دهد. ... هنوز نمی توانم چیزی بگویم. فقط به حجم کوچکی به رنگ آبی سیر نگاه می کنم که مثل ستاره می درخشد و از میان امواج بیرون می آید. شیرجه می زند و به درون امواج فرو می رود. اما این بار دیگر ناپدید نمی شود؛ دوباره بالا می آید. انگار برمی گردد تابه پشت سر نگاه کند. چه می بینم؟ قبل از اینکه مطمئن شوم، دوباره شیرجه می زند و در میان امواج پنهان می شود...

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر