مرغابی گفت: «از کجا میدونی اونا چی لازم دارن؟» منشی گفت: «چشمها جانم.. من از چشم اونا به دنیا نگاه میکنم.» مرغابی توی چشمهای منشی هتل نگاه کرد و گفت: «ولی من تا حالا همه چیز رو از چشم خودم دیده بودم!»
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر