کتاب داستان کودک گمشده: وقتی مجبور می شدم به سفر بروم، بچه ها را به خواهر شوهرم میسپردم، اما خیلی زود فهمیدم این فرانکو بود که از آنها مراقبت میکرد؛ اوعموماً در اتاقش می ماند، و در سخنرانیها حضور نداشت، به رفت و آمدهای دائمی اهمیت نمیداد، اما به دختران من علاقه داشت. اگر لازم بود برایشان غذا می پخت، با آنها بازی میکرد و با این روش به آنها درس میداد. دده افسانهی «منینوس آگریپا» را از او شنیده بود، و وقتی برای اولین بار به مدرسهی جدیدی که تصمیم داشتم او را ثبت نام کنم رفتیم، موضوع افسانه «منینوس آگریپا» را بیان کرد.
0 نظر