کتاب سماع : وقتی مولانا از تجدید دیدار مطلوب و محبوبش مایوس شد یک فرجی هندی بر تن کرد و کلاهی پشمین و عسلی رنگ بر سر گذاشت - جلوی پیراهنش را باز کرد و دستارش را به شکل شکر آویز بست و کفش و چکمه مخصوص پوشید و با این شکل و شمایل به سماع پرداخت سماعی که روز و شب ادامه داشت و مولانا لحظه ای آسودگی نداشت - شور و شیدایی او که گاه پنهان و گه هویدا بود غلغله در شهر افکند- در شهر نه که در زمانه و دهر.
0 نظر