کتاب زندگی واقعی/ چند دقیقه ای پای درختی نشستم. نور ماه،فرش برگ های پاییزی را روشن کرد. دوکا که رفته بودچرخ بزند، برگشت کنار من خوابید و پوزه اش را فرو کرد توی دستم. نمی دانستم اینها برای قهرمان چه مفهومی داشت. مفهومش برای خودم و چیزی که دوست داشتم باشد را بررسی می کردم.
0 نظر