کتاب نونا/ می تونم سرش قسم بخورم. ساداته. نوه حاج آقا ملوکی از طلبه های بنام تهران. آقام پای منبر بابابزرگش می نشست همیشه. _ اگه خیلی خوبه، خب یکی از دخترا رو بهش پیشنهاد بده. نزدیک بود دستم را بلند کنم و بگویم "من ... من" که بابا گفت : _ دارم می گم اصالت داره. فکر می کنی می آد اینا رو با این ریخت و قیافه می گیره؟
0 نظر