کتاب میراث اوریشا 1(فرزندان خون و استخوان)/ زیلی آدبولا زمانی را به یاد دارد که زمزمه جادو در خاک اوریشا می پیچد؛ آتش افروزان، شعله ها را روشن می کردند، موج گیران امواج را فرا می خواندند و مادر دروگر زیلی، روح ها را نزد خود احضار می کرد. اما وقتی جادو ناپدید شد، همه چیز تغییر کرد. جادوگران به فرمان پادشاهی بی رحم، تعقیب شدند و به قتل رسیدند. زیلی مادرش را از دست داد و مردمش نا امید به جا ماندند.
0 نظر