 
                    کتاب شیر فروش/ روزی که "یک نفر مک یک نفر" تفنگ را به سینه ام گذاشت و گفت که مثل گربه بی چشم و رو هستم و مرا تهدید به مرگ کرد، همان روزی بود که شیرفروش مرد. یکی از گروه های خلافکار شهر به او شلیک کرده بود و مرگش برای من مهم نبود، البته برای بقیه مهم بود؛ همان هایی که مرا می شناختند،ولی قرار نبود با من حرف بزنند.
0 نظر