کتاب اواح آسانسورها را جابجا می کنند/ کلنگ وارونه روی زمین مانده بود. دسته اش در هوا تکان مختصری می خورد. پلک هایش را به زور بازنگه داشته بود. چشم هایش را مالید. دید گرد و غبار دارد با خودش یک لشکر آدم می آورد به این سمت. آدم هایی که دور هم و دور خودشان می جرخیدند و تندتر از حد معمول حرکت می کردند، وارد بلوار شدند.
0 نظر