کتاب وارث/ شانه هایش که لرزید ذهنم از او خالی شد. من این شانه های ظریف، این گردن سپید کشیده و این موهای طلایی را می شناختم و از همه ی این آشناتر این هق هق گنگ و خفه را که انگار شهامت از گلو بیرون آمدن نداشت.
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر