کتاب جودی دمدمی و استینک 4 (جناغ آرزوها)/ استینک به نظرش آمد از توی راهرو صدایی شنید. یواش و بی سروصدا لای در اتاقش را کمی باز کرد. سرش را بیرون برد و به این سر و آن سر راهرو نگاه کرد. خبری از کسی یا چیزی نبود.
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر