کتاب یک شب باحال تر از باحال/ فیلیکس نشسته بود داشت با خودش زیر لب چیزی زمزمه می کرد. لوته از برق چشم هایش فیلیکس فهمید که باز دارد برای خودش نقشه ی جدید می کشد. برای همین تصمیم گرفت که خودش زودتر یک فکری بکند.
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر