کتاب مامور 4 Z و موزهای وحشی : تخته ی روی پنجره ی انباری را کنار زدمو پریدم تو. تخته را سر جایش گذاشتم، پریدم روی زمین و راه افتادم به سمت پله ها. خانه به طرز عجیبی ساکت بود. رفتم طبقه ی بالا، از راهرو رد شدم و دیدم که از زیر در اتاق فرماندهی هیچ نوری نمی آید. در را باز کردم. تاریکی مطلق! یک جای کار ایراد داشت. با احتیاط یک قدم رفتم جلو ....
0 نظر