کتاب رمانی با یک طوطی: میلاسادوف به علت نامعلومی به جای آنکه مثل همیشه شل و ول و اربابانه روی مبلش ولو شده باشد کنار میز خبردار ایستاده بود. دست چپش را راست نگه داشته و به درز شلوارش چسبانده بود. دست راست را هم بالا برده و از آرنج خم کرده بود انگار بخواهد سلام نظامی بدهد.
0 نظر