کتاب خاطر اعلی حضرت آسوده/ (در آمریکا) هفت سال من از ساعت 7 صبح تا 11 شب توی یک رستوران کار می کردم. کارگرهای دیگر ساعتی سه دلار می گرفتند اما چون من مهاجر قاچاقی بودم، ساعتی یک و نیم دلار می گرفتم که بتوانم زندگی ام را اداره کنم. من اصلا قصد رفتن از ایران را نداشتم، بیرون از ایران هیچ چیزی نداشتم. اگر قصد داشتم کافی بود یک تکه از زندگی ام را می فرستادم آن جا می توانستم راحت باشم. ولی با خود گفتم این جا وطن من است...
0 نظر