کتاب شب های بمبم باران/جلد اول، کنار یکی از بخش ها ایستاده ام تا نفسی تازه کنم. همین طور که آنجا ایستاده بودم چشمم افتاد به داخل بخش. برانکاردهای حامل شهدا را آنجا چیده بودند. گفتم بد نیست آنها را هم نگاه کنم. همین طور که بالا سر یک یک برانکاردها می رفتم، یکهو صورت خون آلود امید و بهمن را دیدم....
0 نظر