یک قور ظریف قورباغه ای ساعت ها از نیمه شب گذشته بود. پاپالا هنوز بیدار بود. هزار بار مگس هایش را شمرده بود اما خوابش نمی برد. دلش نمی خواست مثل قورباغه های دیگر چشم هایش را ببندد و خواب ببیند.
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر