کتاب یک سال شیدایی: یک روز گرم آفتابی بود...از آن روزهای که از یک سو گرما کلافه ات می کند و از سوی دیگر دانه های گرم عرق...پرده زخیم اتاق به سختی تکان نامحسوس می خورد تا وانمود کند بادی در حال وزیدن و هوایی در جریان است. نور خورشید هم برای اینکه خودی نشان دهد با کوچکترین حرکت پرده، به داخل اتاق سرک می کشید...
0 نظر