از پنج شنبهها متنفرم
-
ناشر :
-
شابک :9786003760233
-
کد کتاب :228033
-
مولف :
-
نوبت چاپ :1
-
سال چاپ :1395
-
قطع :رقعی
-
نوع جلد :شمیز
-
تعداد کل صفحات :216
-
وزن :300
-
قيمت :150,000 ریال
گزیدهای از کتاب «از پنجشنبهها متنفرم» : گزیدهای از کتاب «از پنجشنبهها متنفرم» : «نه ژلوفن، نه کدئین. هیچچی. بدنم به دارو حساسیت دارد.» منچستر یونایتد یک گل از چلسی جلو افتاده. پوربخش لم داده روی راحتی راهراه زرد و مشکی آژانس. نمیشود گفت راهراه، چون روی تکیهگاهش رنگها مثل شعاع آفتاب از هم فاصله میگیرند و کش میآیند. طوری که بهنظر میرسد وسط راحتی مرکز یک خورشید است و راهراههای یکی در میان هم که مثل گلبرگهای آفتابگرداناحاطهاش کردهاند، تلالؤ آفتاباند. نزدیک کفشهای چرمی پوربخش روی آن یکی راحتی نشستهام و به صفحهی نهچندان بزرگ تلویزیون سیآرتی نگاه میکنم. هرچند حواسم آنقدرها به بازی نیست. هیچوقت علاقهای به فوتبال نداشتم. اما اینجا توی آژانس غیر از تماشای فوتبال یا خواندن کتاب و روزنامه، آن هم در وقتهایی که سرویس ندارم، کار دیگری نمیشود کرد.. میگویم: «پاشو برو لیدوکائین بخر حداقل.» چشمهای ساسان ریز میشود. میگوید: «همان اسپریای که توی دندانپزشکی میپاشند دهان آدم؟» سر تکان میدهم: «اوهوم.» سرش را کج میکند و گردنش کش میآید: «آخر ممکن است دندانم بهش عادت کند. بعد، وقت عمل تأثیر نداشته باشد.» دیگر شورش را درآورده. پشتبندش خیلی سریع، انگار یکدفعه یادش افتاده باشد، میگوید: «نوشته بروم عصبکشی.» برمیخیزم و سلانهسلانه میروم سمت سماور انتهای اتاق. میگویم: «باید زودتر میرفتی. گذاشتی حسابی پوسید.» ته کتانیام روی سرامیکهای کف آژانس خشخش صدا میدهد. فلاح از پشت میزش، که یکجورهایی چسبیده به شیشهی رو به خیابان، با صدایی بلند میگوید: «برای من هم بریز.» میپرسم: «چی بریزم؟» دو لیوان چینی مشکیِ کنارِ کتابهای روی بوفه را برمیدارم و یکییکی میگیرمشان زیر شیر سماور و از آبجوش پرشان میکنم. ساسان پیراهن مردانهی راراه لجنی عدسی پوشیده با شلوار کتان کرم، پتوپهن نشسته و شالگردن بافتنی مشکیاش را تا کرده گذاشته روی شانهی چپ و صورتش را یکور تکیه داده به آن. دارد یک چشمی نگاهم میکند و موهای نسکافهایش آشفته ریخته روی پیشانی. تا نگاهم را میبیند پی حرفش را میگیرد: «دکتر هم همین را گفت. من را برد جلو عکسی از دندان که توی راهرو زده بودش به دیوار. قسمت گلکلمی دندان را نشانم داد و گفت، رسیده به اینجا، باید عصبکشی کنی، بعدش بیای واسه پُر کردن.» تا صدای ساسان ته میکشد، فلاح، انگار منتظر چنین لحظهای باشد، درجا میگوید: «همانی که برای خودت میریزی.» توی هرکدام از لیوانها یک بسته کافی میکس نستله خالی میکنم و با قاشق کوچک کنار سماور همشان میزنم. رو میکنم سمت پوربخش و میپرسم: «شما نمیخوری؟» سر تکان میدهد و بعد از چند لحظه میگوید: «نه» نگاهش روی تلویزیون است. پلک نمیزند. سنش نزدیکهای چهل رسیده. موهایش جوگندمی شده و ریشش، که کم پیش میآید اصلاحش کند، حتی از موهایش هم کمرنگتر است.
0 نظر