کتاب عاقل و دیوانه/ کارگر سمعون پیش خواجه سمعون رفت و گفت:(خواجه! چه نشسته ای که بدبخت شدیم، همه هندوانه ها گندیده.) خواجه رفت و چند تا از هندوانه ها را پاره کرد و بعد با دو دست بر سرش زد:(وای بیچاره شدم. بدبخت شدم! به خاک سیاه نشستم. باید هرچه زودتر هندوانه ها را بفروشیم...
0 نظر