خداحافظ سالار
کد شناسه :227750
کتاب خداحافظ سالار/ روزی که خواست برو. چند جعبه گل اطلسی توی باغچه کاشت و با شیلنگ آب، دور حیاط، دنبال وهب و مهدی افتاد و خیسشان کرد. من فقط نگاه می کردم. نگاهش به من افتاد. دستانش را کاسه کرد و چند مشت روی من پاشید و رفت.
0 نظر