کتاب زیر نور ماه شیشه ای/ به دیوار تکیه دادم و آرام به پایین سر خوردم. تمام بدنم آن ماه را میطلبید. جسی با دستةای کوچولویش پشتم را مالید و گفت: «گریه نکن لورل. مامان توی بهشت است.» گفتم: «جسی میشود کمی تنهایم بگذاری؟» اما جسی آرام گفت: «نگران نباش لورل! مامان دیگر از هیچچیز نمیترسد.»
0 نظر