کتاب راز شب یلدا: مانند پروانهای خسته از پیله، در جایش پیچ و تاب میخورد. لحاف پشمیاش را تا زیر چانه بالا آورده بود و با چشمان بیروحش به آسمان ابری صبحگاهی خیره شده بود. انگشتان استخوانیاش را به سطح سرد و بخار گرفته پنجره چسبانده و خطوطی بیمعنا شکل میگرفتند ...
0 نظر