کتاب گل قرمز: یادم هست که چطور توی جنگل میدویدیم و چهطور گلولهها صفیر میکشید و شاخههایی که به ضرب آنها قطع میشد، روی زمین میافتاد. خوب یادم هست، چهطور از لابهلای بوتههای زالزالک راه باز میکردیم و پیش میرفتیم. شلیکها بیشتر شده بود. از حاشیه جنگل چیزی به سرخی میزد، و مدام اینطرف و آنطرف به چشم میخورد. ناگهان سیداراف، سرباز جوانی از گروهان یکم، افتاد روی زمین و خاموش ...
0 نظر