کتاب مین سوسکی/ غروب به اتفاق مش رجب وارد خانه دایی بلال میشویم تا خبر شهادت او را به مادر تنهاییش بدهیم. پیرزن که سینی چای جلوی ما میگذارد، هر چه زور میزنم سر حرف را باز کنم، نمیتوانم. انگار بو برده باشد، یکهو میگوید: «توی جبهه چی سر بچهم آوردین؟!» ....
0 نظر