کتاب آشیانی بر باد و مه: هوا کم کم گرم میشد و وقتش بود نرم نرمک پنجرهها را باز کنیم. باید به بابارسول میگفتم زودتر نجار خبر کند تا قاب پنجره اتاق بهار را عوض کنیم. دوست نداشتم وقتی پنجرهها را باز میکنیم جک و جانوری توی اتاق دخترکم بخزد. او هم مثل من از مارمولک خیلی میترسد ....
0 نظر