کتاب دستفروش مترو/ چشم هایم داشت سنگین می شد و به مهتاب فکر می کردم که صدای قهقهه نوزادی را شنیدم .صدا از موبایل پیرمردی بود و صدا را نمی شنید.جوانی که رو به رویش ایستاده بود به او فهماند که موبایلش زنگ می خورد.....
1 2 3 4 5
عنوان بررسی *
متن بررسی *
0 نظر