کتاب گورچین/ آینه ها را دوست ندارد. اما همیشه اسیرشان می شود. کسی توی آینه هست که همان نگاه اول گیرش نی اندازد. از روزی که مارال با مهری به خانه آمد کسی نشست تو آینه های دور و بر صفا. صورتش را خوب نمی بیند. چیزی محو است با چشم هایی که زل می زنند به صفا. زل می زنند به سیاهی چشم هایش که دیگر برقی ندارند ....
0 نظر