کتاب انجمن علف ها/ اغراق آب از دست هایش و درز و حفره های دهان گشوده صخره ها و حرکت آرام خزه زمان را کند می کرد. در ابهامی آبی و ابدی غرق شده بود. چیزی مثل قطعه ای طناب پیچ و تاب می خورد و جلو می آمد زنده تر و نزدیکتر می شد. شنیده بود که مار آبی زهر ندارد اما حافظه اش از خاطره این پیچ و و واپیچ می تسید. با حرکت دست و پا بالا آمد و ما را دید که توی شکاف صخره فرو رفت ...
0 نظر